متادون

متادون

نوشته های یک معتاد به پوچی


۱۳- انتخاب؛ فطرت؛ جنگ

pubg

تا به حال سبک بازی «بتل رویال» به گوشتان خورده است؟ اگر پابجی بازی کرده باشید یا حداقل کلیپ های بازی را دیده باشید حتما با این سبک بازی آشنایی دارید. تعدادی بازیکن (معمولا صد نفر) در یک جزیره فرود می آیند و برای پیروزی باید همدیگر را بکشند تا آخرین نفر زنده بماند. سبک بازی جالبی که بسیاری از افراد را به خود جذب می کند اما تا کنون با خود فکر کرده اید اسم «بتل رویال» یعنی چه؟ ریشه های اولیه ی تولد این سبک بازی را می توان در کتاب رمانی به همین نام یافت. رمانی درباره ی این موضوع که اگر ژاپن در جنگ جهانی دوم پیروز می شد، دنیا چه ظاهری داشت؟



در حقیقت، الان که در موردش فکر می کنم، خنده ام می گیرد. به دنیایی که در آن زندگی می کنیم نگاه می کنم. چه تفاوتی با بازی هایی مثل پابجی دارد؟ همین حالا هم ما انسان ها در گروه های مختلف قرار گرفته ایم و تلاش می کنیم گروه های دیگر را از بین ببریم. پیروزی در این بازی از آن گروهی است که همه ی اعضای دیگر را از بین ببرد. می بینید؟! زیاد هم تفاوتی نداشت که جنگ جهانی دوم چگونه تمام شد. ذات جنگیدن و تلاش برای بقا درون همه ی ما انسان ها وجود دارد. همه ی ما از یک نسل هستیم. چه آدم و حوا را قبول دارید و چه نظریه ی داروین را ترجیح می دهید تفاوتی ندارد. در هر صورت همه ی ما برادر و خواهریم. این سرشت و طبیعت ذاتی ماست که ما را به سمت دشمنی و جنگ می برد. از زمان هابیل و قابیل گرفته تا الان. حال حدس بزنید اگر برخلاف طبیعت خود دنبال صلح باشیم چه می شود؟ مانند بازی پابجی دایره کوچک و کوچک تر می شود تا زمانی که فقط یک گروه بتوانند در آن قرار بگیرند. جنگ و دشمنی بین انسان ها اجتناب ناپذیر است. حتی اگر ما به دنبال جنگ نباشیم، جنگ به سراغ ما می آید. تنها مسئله ای که اهمیت دارد این است که در کدام جبهه قرار بگیریم؟ افرادی که ظلم دیده اند و مورد حمله قرار گرفتند یا افراد ظالم و غاصبی که آن ها را از زمین هایشان بیرون کردند. چیزی به معنای صلح یا بی طرفی یا اهمیت ندادن وجود ندارد. جبهه ی میانه ای بین انسان ها نیست که از این جنگ گریز ناپذیر در امان باشد. همه ی ما انتخاب می کنیم کدام سمت باشیم. حق خود یا تسلیم شدن در برابر دیگری...

palestine
امسال قرار بر این شد که روز قدس، مجازی باشد. جدای از عقاید و تفکراتم بخشی از وجودم به من می گفت نیازی نیست چیزی بنویسم یا در این رویداد شرکت کنم. حضور یا نبود من تاثیری در این موضوع ندارد اما بخش دیگر وجودم این مطالب را به من گفت؛ به من فهماند که بی طرفی واقعی وجود ندارد. هر کسی درون خودش، یک سمت را انتخاب می کند. مسئله این است که کدام سمت را انتخاب کنی و من تصمیم گرفتم فلسطین را انتخاب کنم. با این حال، هر کسی حق دارد خودش انتخاب کند. فلسفه ی انسان بودن همین است اما هیچ وقت خودتان را با بی طرفی گول نزنید. بی طرفی لفظی است که فقط برای فرار از پذیرفتن انتخابی که کرده ایم به کار می بریم. ترسی ندارد که انتخابمان را بپذیریم. چون همه ی ما انسان هستیم و این طبیعت ماست. فطرت ما...
+ضمیمه: در مورد دوران پس از ظهور چه تصوری دارید؟ قرار است دنیا سراسر صلح و آرامش باشد و هیچ کس کار اشتباه و گناه و دشمنی نکند؟ همان طور که گفتم دشمنی در ذات انسان است. سرکش بودن در فطرت اوست و ظهور امام زمان (عج) این طبیعت و فطرت را تغییر نمی دهد. تنها دلیلی که در آن زمان صلح برقرار است این است که مردم زیر یک پرچم هستند و درک بیشتری دارند. البته این که در سایه ی حکومتی چنین قدرتممند حتی اگر کسی هم سرکشی کند قبل از این که آرامش کسی را از بر هم بزند، خنثی می شود.


۱۲- فردا

happydeathday

تا حالا فکر کرده اید اگر می توانستید دوبار زندگی کنید، زندگی دوم را چگونه می گذراندید؟ موقع مرگ، دوباره در بدن یک کودک متولد شوید و همه ی دوران کودکی، جوانی، بزرگسالی و پیری را سپری کنید. چه اشتباهاتی را جبران می کنید؟ با چه افرادی رفیق می شوید  و از دوستی با چه کسانی دوری می کنید؟ به کدام شغل می روید؟ با که ازدواج می کنید؟ و ... این فکر موقع دیدن فیلم «روز مرگت مبارک» به ذهنم رسید. دختری به نام «تری» که به دلایلی در روز مرگش در یک حلقه گرفتار می شود و باید جلوی قتل خود را بگیرد تا از آن حلقه خارج شود. شاید فیلم «اثر پروانه ای» مفهوم را بهتر برساند. پسری به نام «ایوان» که با خواندن خاطراتش به گذشته برمی گردد تا اشتباهاتی که انجام داده و زندگی افراد زیادی را به خاطر آن خطاها، خراب کرده، جبران و اصلاح کند. با هر تغییر کوچکی که در زندگی خود ایجاد می کند تاثیرات زیادی را برای سال های بعد می گذارد. با دیدن این فیلم ها همیشه دوست داشتم به گذشته برگردم یا حداقل چند بار فرصت زندگی داشته باشم. ولی از خودم می پرسم اگر فرصتی دوباره به من داده شود، آیا از آن به خوبی استفاده می کنم؟ یا مانند زندگی قبلی هدرش می دهم. وقتی به این پرسش ها فکر می کردم، جواب جالبی به ذهنم رسید. همه ی ما هر روز صبح از خواب برمی خیزیم و با اختیار خود، چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، همان کارها و رفتار روز قبل را انجام می دهیم. آیا خدا هر روز زندگی دوباره به ما نمی دهد؟ ما نیازی به فرصت دوباره برای زندگی نداریم، چون همین حالا هم، هر روز از این فرصت استفاده می کنیم. چیزی که لازم داریم، عزم و تلاش برای تغییر است. اگر این تصمیم را داشتیم، تغییر می کنیم ولی اگر نداشتیم، دیگر فرقی بین این که پس از مرگ دوباره به این دنیا برگردیم یا به آخرت برویم وجود ندارد، چرا که همان فردی خواهیم بود که در گذشته بوده ایم. محمد، محمد می ماند؛ رضا، رضا می ماند؛ زهرا همان زهرا خواهد بود و غزاله هم همان غزاله و ...

life
امروز، روز تغییر است. کم تر از سه هفته به برگشتن به دانشگاه باقی مانده و باید تمام تلاشم را برای آماده شدن انجام دهم.. گرچه تا الان درسی نخواندم ولی بعد از افطار شروع می کنم. از این که این مدت چیزی نخواندم پشیمانم ولی فکر کردن به گذشته، فایده ای ندارد. هنوز پیش رویم وقت زیادی دارم که اگر به بهترین نحو از آن استفاده کنم، مشکلاتم کوچک و کوچک تر می شوند. شاید چیزی که این دنیا نیاز دارد، نگاه به آینده است. زندگی در گذشته چیزی را تغییر نمی دهد. نگاه به آینده و برنامه ریزی برای آن است که موجب پیشرفت و رهایی از حس اضطراب و ترس می شود. گذشته برای من مرده است. حتی علاقه ای به رفتن برای مراسم تدفینش هم ندارم. تنها چیزی که در اختیار دارم، حال و آینده است. حال و آینده...


۱۱- کفش های من

sheos

چقدر به کفشی که دیگران می پوشند توجه می کنید؟ می دانم، لباس ها را همه ی ما نگاه می کنیم. شلوارها را می بینیم و در مورد آن ها نظر هم می دهیم. حتی به کلاه و شال و روسری بقیه هم توجه می کنیم. اما تا حالا شده از خود بپرسید پس کفش ها چه؟ نهایت کاری که انجام می دهیم این است که اگر لطف کنیم و سرمان را اندکی پایین تر نگه داریم، ذره ای از آن ها را می بینیم ولی توجه ما را اکثر اوقات جلب نمی کنند. دنیایی را تصور کرده اید که کفشی وجود نداشت و همه ی ما مجبور بودیم با پای برهنه روی زمین راه برویم، قدم بزنیم و بعضی مواقع هم شروع به دویدن کنیم؟ زندگی به این شکل چقدر برایمان سخت بود؟ توجه نکردن ما به کفش دلیلی بر بی اهمیت و بی ارزش بودن کار آن نیست. بسیاری از ما هم این حس را تجربه کرده ایم. حس کفش بودن... تمام تلاش ها را ما کرده ایم، تمام رنج و سختی ها روی دوش ما بوده اما کسی به ما توجهی نمی کند. ارزش کارمان را درک نمی کند. در همین حین، افرادی با ظاهر زیبا مانند لباس و شلوار از راه می رسند و تمام توجه و اعتباری را که در حقیقت ما لیاقتش را داشتیم، به خود جلب می کنند. روی تلاش های ما می ایستند و از این که در مرکز نگاه مردم باشند، لذت می برند و ما همچنان بدون هیچ پاداش یا حتی تشکری خالی، گوشه ای پرت می شویم تا فردا هم وظیفه مان را به خوبی انجام دهیم و عطش لذت و قدرت این افراد را خاموش کنیم. این ها را نگفتم که با خود بگویید کار اشتباهی می کنیم. دنیای بدون کفش را هنوز در ذهنتان دارید؟ اگر من یا شما کفش نباشیم، دیگران باید باشند و گرنه زندگی سخت و بیهوده ای خواهیم داشت. کفش هایی مثل ما، شبیه تیتراژ پایانی یک فیلم هستند که هیچ کس آن ها را نمی بیند. همه به بازیگران توجه می کنند. اما حدس بزنید بدون ما چه می شود؟ آیا چنین فیلم های خوبی می توان ساخت؟ بدون ما... بدون کفش ها...

shoes
و اما امروز برای من مثل جمعه ای است که فردایش شنبه است و تصمیم دارم شروع کنم به درس خواندن (طبق معمول). با این تفاوت که این هفته به اندازه ی کل اردیبهشت طول داشت و تصمیم گرفتم حالا که وارد خرداد می شویم، شرایط درسی و جسمی و روحی و ... خودم را عوض کنم تا حداقل بتوانم بگویم اول و آخر ماه رمضانم با هم فرق داشت. سعی می کنم به زندگی، به چشم چیزی بیشتر از زندگی نگاه نکنم و آن طور که لیاقتش را دارد، عمرم را بگذرانم. چرا که نمی خواهم فقط به خاطر فکرم سختی و رنجی تحمل کنم. درد و رنجی سخت تر از زخم های جسم...

جون خودتو بگیری... عبارت جالبیه
از کی بگیریش؟
بعد از خودکشی تو نیستی
که دلت برای خودت تنگ بشه
مرگ تو بلاییه که سر بقیه میاد
زندگیت مال خودت نیست
بهش دست نزن
شرلوک هلمز - فصل ۴
Designed By Erfan Powered by Bayan