۹- میوه های مورد علاقه ی من :: متادون

متادون

نوشته های یک معتاد به پوچی


۹- میوه های مورد علاقه ی من

fruit

همیشه خربزه را بیشتر از هندوانه دوست داشتم. هرچند مزه ی هندوانه بهتر به نظر می رسد و تا حدودی خربزه باعث حساسیت تابستانه ام می شود ولی تحمل همه ی این ها، ارزش تخم نداشتن میوه را دارد. خوردن هندوانه تلاش زیادی نیاز دارد. باید مرتب دانه هایش را درآورد ولی خربزه اینطور نیست. از دیگر میوه های مورد علاقه ام می توان به موز، خیار، پرتقال و نارنگی بدون دانه اشاره کرد. موز دانه ندارد و راحت پوست می شود. خیار نیازی به چیز خاصی ندارد و حتی با پوست هم می توان آن را خورد. پرتقال و نارنگی هم هرچند پوست دارند ولی اگر دانه نداشته باشند و پوستشان راحت کنده شود مزه شان بقیه ی سختی ها را جبران می کند. جالب اینجاست که می دانم تنها نفر از گونه ی خودم نیستم و افراد مانند من در جامعه زیاد است. همیشه با خودم فکر می کنم بالاخره یک روزی باید سروسامان بگیرم و یک خانواده را مدیریت کنم و این تازه کوچک ترین مشکل من است. مدیریت شغل، مدیریت فامیل و هزار مدیریت دیگر دارم و آیا همه ی این ها با وجود این راحت طلبی من امکان پذیر است؟ اگر موضوع فقط پوست کردن چهار تا میوه یا درآوردن تخم آن ها بود مشکلی نداشتم ولی در همه ی کارهای زندگی اینگونه بیخیال رفتار می کنم. نه از خانه بیرون می روم که کارهای مردانه انجام دهم و نه در خانه در ظرف شستن و غذا پختن و جارو کردن (که باز هم کار مردانه هستند:)...) کمک می کنم. وقتی به خودم نگاه می کنم، جلبک های دریا را مفیدتر می بینم. حداقل آن ها اکسیژن تولید می کنند ولی من چه؟ هیچ کاری نمی کنم. تا زمانی که پدر و مادر کنارم هستند و وظایفی را که بر عهده ی من است انجام می دهند، مشخص نمی شود ولی همیشه به این فکر می کنم که در یک زندگی مستقل چطور می خواهم روی پای خودم بایستم. برای زندگی خود نگران نیستم. برای زندگی کسانی که به من مرتبط خواهند بود مضطربم. دوست دارم اصلاح شوم ولی همیشه اولین قدم سخت است. بسی سخت...


دوست دارم در مورد امروز هم چیزی بنویسم ولی واقعا هیچ کار خاصی نکردم. فقط فیلم دیدم و فیلم دیدم و فیلم. تنها کار مثبتم، گرفتن شیر از مغازه بود که آن را هم با اجبار پدر و مادر گرفتم. برنامه نویسی را با یک زبان جدید شروع کردم و دیگر هیچ. از این روزهای بیهوده و بی نتیجه در زندگیم زیاد دارم. فقط نمی دانم چرا موقع مواجهه با آن ها متعجب می شوم. انگار چیز جدیدی است. باید این نوع روزها را در زندگیم کم کنم. چندتایی را می گذارم تا یادم باشد چه روزهایی را سپری می کرده ام ولی بقیه را باید دور بریزم تا زندگی بهتری داشته باشم.

+ موسیقی این متن مرتبط با محتوای پست نیست و صرفا برای معرفی آهنگ آمده است.

من حوصله ندارم دونه های هندونه رو دربیارم برای همین قورتشون میدم خودشون با پی پی میان بیرون! روم به دیوار :/ 

نارنگی که کلا بدون دونه ست حداقل تا اونجایی که من میدونم فکر کنم اون یافاست که خیلی رو مخه 

آهنگ خوبیه! 

:)
بعضی از نارنگیا دونه دارن مخصوصا آخر فصل که دیگه آخرین نارنگیا میاد بازار که خیلی سخته واقعا من که علاقه ای به خوردنش ندارم:)

ممنون. یکی از آهنگای سریال پیکی بلایندرز فصل ۴ هستش. به دلم نشست گفتم بزارمش تو بلاگ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
جون خودتو بگیری... عبارت جالبیه
از کی بگیریش؟
بعد از خودکشی تو نیستی
که دلت برای خودت تنگ بشه
مرگ تو بلاییه که سر بقیه میاد
زندگیت مال خودت نیست
بهش دست نزن
شرلوک هلمز - فصل ۴
Designed By Erfan Powered by Bayan