۱- زندگی لبخند نمی زند :: متادون

متادون

نوشته های یک معتاد به پوچی


۱- زندگی لبخند نمی زند

lonely manاین که چرا این جا و در این وبلاگ می نویسم دلایل خودش را دارد. درست است که اگر یک کانال روزانه نویس در تلگرام بسازم افراد بیشتری این مطالب را مشاهده می کنند اما می خواهم این خاطرات و دلنوشته ها را برای خودم جمع کنم. هر موقع لازم بود آن ها را تماشا کنم و از این که امروز را بهتر یا بدتر گذراندم خوشحال یا ناراحت شوم.

در درون خود احساس پوچی می کنم. نه این که زندگی برایم بی معنا باشد؛ اینطور نیست، بر عکس اهداف زیادی برای این زندگی دارم و مشکل اصلی من هم همین اهداف بلندبالاست. دوست دارم برنامه نویس شوم و با کدهایم جهان را تغییر دهم. از طرف دیگر درس های پزشکی را هم خوب بخوانم و به بهترین روان پزشک کشور تبدیل شوم. مقالات زیادی بنویسم و در همایش های بین المللی شرکت کنم. دوست دارم خانواده و زندگی تشکیل دهم، به همسرم عشق بورزم و فرزندانم را به خوبی تربیت کنم. تا چند روز پیش خیلی با علاقه و امید کتاب های برنامه نویسی را مطالعه می کردم و چند وقت قبل تر هم با دقت جزوه های پزشکی را می خواندم تا ترم را با نمره های عالی بگذرانم؛ اما چند روزی است که از همه چیز خسته شده ام. امروز صبح ساعت یک بیدار شدم. حس خستگی زیادی داشتم. انگار چیزی از درون روحم را می خورد و نابود می کند و تنها کاری که از آن موقع تا الان کردم دیدن چهار قسمت یک سریال بود. نه حس خواندن درس ها را دارم، نه توانایی خواندن کتاب ها و نه علاقه صحبت با دیگران. احساس می کنم توانایی رسیدن به اهدافم را ندارم. می دانم نمی توانم همه چیز را برای خودم داشته باشم. اگر بخواهم برنامه نویس شوم نمی توانم پزشک خوبی باشم و اگر پزشکی را خوب یاد بگیرم نمی توانم به برنامه نویسی برسم. و در هیچ کدام از این حالات نمی توانم به همسر و خانواده خود به خوبی رسیدگی کنم. احساس می کنم همه کارهایی که انجام می دهم بی معنی است و هیچ وقت قادر به رسیدن آرزوهایم نیستم. دیگر از دیدن فیلم یا بازی کردن لذت نمی برم. به دیدن خورشید علاقه ای ندارم، از تماشای ستارگان لذت نمی برم و با دیدن درختان به وجد نمی آیم. خسته تر از آنم که به این چیزها فکر کنم. نمی گویم اولین بار است این احساس پوچی و تهی بودن از درون را دارم. موقعی که درس نمی خوانم این حس در وجودم رشد می کند. نه از درس خواندن لذت می برم و نه در درس نخواندن آسایش دارم.

دوست دارم از امشب شروع به خواندن کنم. به همین خاطر این مطالب را می نویسم. دوست دارم بهتر شدن حس و حالم را در نوشته هایم بیابم. دوست دارم فردا که چشمانم را باز می کنم روز بهتری را پیش رویم ببینم؛ طلوع آفتاب، دلپذیری درختان و زیبایی ستارگان. تصمیم دارم شب ها زود بخوابم و صبح ها زودتر بیدار شوم. باید بدانم آیا دِینی که به این دنیا دارم را خوب ادا می کنم؟ باید بدانم خدایم را راضی نگه می دارم؟ ...

sunrise

+ بله. امیدواریم که بلور باشه/

 

نوشته های یک معتاد به پوچی ؟! :) 

جالبه :)

کلن دلیل این که دارم مینویسم اینه که دیدمو نسبت به دنیا عوض کنم
خیلی دوس دارم به آرزوهام برسم به چیزایی که دوس دارم برسم ولی همیشه فک میکنم نمیتونم بهش دست پیدا کنم یا اگر برسم بقیه چیز ها رو از دست میدم. به خاط همین میخوام از این پوچ بودن خارج شم

+ به بیان خوش آمدید :)

ممنون:)

بله / عالیه :)

 

موفق باشی

ممنون

بهتر نیست بپذیری معمولی بودن اکیه؟! 

من قبلاها میخواستم فرانسوی و اسپانیایی رو کامل کامل یاد بگیرم و همزمان ریاضیم رو در حد میرزاخانی تسلط پیدا کنم، استاد خوشنویسی بشم، یه ساز رو هم در حد ماوراطبیعه یاد بگیرم و بتونم به خوبی شکیرا هم برقصم! جلسه های خیلی زیادی زمان برد تا روانپزشکم بتونه از پس قانع کردن من بر بیاد که بابا جون همچین چیزی نشدنیه! اصلا راه نداره... 

چیزی به اسم بهترین روانپزشک، بهترین همسر، بهترین پدر، بهترین برنامه نویس وجود نداره... همش نسبیه‌‌! 

یه جمله هست که من رو خیلی عوض کرد: 

It's not about being perfect or being the best, It's all about being happy and satisfied. 

بسیار زیبا بیان کردید
فکر کنم وقتش رسیده منم تصورم رو نسبت به آرزو هام تغییر بدم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
جون خودتو بگیری... عبارت جالبیه
از کی بگیریش؟
بعد از خودکشی تو نیستی
که دلت برای خودت تنگ بشه
مرگ تو بلاییه که سر بقیه میاد
زندگیت مال خودت نیست
بهش دست نزن
شرلوک هلمز - فصل ۴
Designed By Erfan Powered by Bayan