۱۱- کفش های من :: متادون

متادون

نوشته های یک معتاد به پوچی


۱۱- کفش های من

sheos

چقدر به کفشی که دیگران می پوشند توجه می کنید؟ می دانم، لباس ها را همه ی ما نگاه می کنیم. شلوارها را می بینیم و در مورد آن ها نظر هم می دهیم. حتی به کلاه و شال و روسری بقیه هم توجه می کنیم. اما تا حالا شده از خود بپرسید پس کفش ها چه؟ نهایت کاری که انجام می دهیم این است که اگر لطف کنیم و سرمان را اندکی پایین تر نگه داریم، ذره ای از آن ها را می بینیم ولی توجه ما را اکثر اوقات جلب نمی کنند. دنیایی را تصور کرده اید که کفشی وجود نداشت و همه ی ما مجبور بودیم با پای برهنه روی زمین راه برویم، قدم بزنیم و بعضی مواقع هم شروع به دویدن کنیم؟ زندگی به این شکل چقدر برایمان سخت بود؟ توجه نکردن ما به کفش دلیلی بر بی اهمیت و بی ارزش بودن کار آن نیست. بسیاری از ما هم این حس را تجربه کرده ایم. حس کفش بودن... تمام تلاش ها را ما کرده ایم، تمام رنج و سختی ها روی دوش ما بوده اما کسی به ما توجهی نمی کند. ارزش کارمان را درک نمی کند. در همین حین، افرادی با ظاهر زیبا مانند لباس و شلوار از راه می رسند و تمام توجه و اعتباری را که در حقیقت ما لیاقتش را داشتیم، به خود جلب می کنند. روی تلاش های ما می ایستند و از این که در مرکز نگاه مردم باشند، لذت می برند و ما همچنان بدون هیچ پاداش یا حتی تشکری خالی، گوشه ای پرت می شویم تا فردا هم وظیفه مان را به خوبی انجام دهیم و عطش لذت و قدرت این افراد را خاموش کنیم. این ها را نگفتم که با خود بگویید کار اشتباهی می کنیم. دنیای بدون کفش را هنوز در ذهنتان دارید؟ اگر من یا شما کفش نباشیم، دیگران باید باشند و گرنه زندگی سخت و بیهوده ای خواهیم داشت. کفش هایی مثل ما، شبیه تیتراژ پایانی یک فیلم هستند که هیچ کس آن ها را نمی بیند. همه به بازیگران توجه می کنند. اما حدس بزنید بدون ما چه می شود؟ آیا چنین فیلم های خوبی می توان ساخت؟ بدون ما... بدون کفش ها...

shoes
و اما امروز برای من مثل جمعه ای است که فردایش شنبه است و تصمیم دارم شروع کنم به درس خواندن (طبق معمول). با این تفاوت که این هفته به اندازه ی کل اردیبهشت طول داشت و تصمیم گرفتم حالا که وارد خرداد می شویم، شرایط درسی و جسمی و روحی و ... خودم را عوض کنم تا حداقل بتوانم بگویم اول و آخر ماه رمضانم با هم فرق داشت. سعی می کنم به زندگی، به چشم چیزی بیشتر از زندگی نگاه نکنم و آن طور که لیاقتش را دارد، عمرم را بگذرانم. چرا که نمی خواهم فقط به خاطر فکرم سختی و رنجی تحمل کنم. درد و رنجی سخت تر از زخم های جسم...

من انقدر از روال درس خوندنم دور شدم که یادم رفته چطور بود 🤦🏻‍♀️ امیدوارم زود برگرده و دوباره نظم بگیرم.

آقا من کفش خیلی دوست دارم و اتفاقا از اولین چیزهائیه که در ظاهر یه نفر نظرمو جلب میکنه.

آره ما هم تا وقتی دانشگاه باز شه که فک نکنم به همین زودیا باز شه فک نکنم بتونم بخونم خوب
دیگه مجبورم برای اینکه منظورمو توی بعضی مطالب برسونم مثالایی بزنم که شاید همه گیر نباشه. ولی شما وقتی متنو میخونید تو ذهنتون تصور کنید آدمی هستید که به کفش توجه نمیکنید:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
جون خودتو بگیری... عبارت جالبیه
از کی بگیریش؟
بعد از خودکشی تو نیستی
که دلت برای خودت تنگ بشه
مرگ تو بلاییه که سر بقیه میاد
زندگیت مال خودت نیست
بهش دست نزن
شرلوک هلمز - فصل ۴
Designed By Erfan Powered by Bayan